امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
بین اوزان و قوافی شده ام زندانی
من شبگرد غزل سوخته از خود نالم
من و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم
منم و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
تو ثریای منی آمدنت شیرین است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
مرتضی شاکری
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.