مستم و گم ڪرده ام امشـب، مسیر خانه را
جان من دریـاب ایـن گـمـگشتـه ی دیوانه را
این قـَدَر تلخی نڪن در ڪام من ای مهربان
خستهام پر کن شبی از عشق خود پیمانه را
تــا مـرا بـاور ڪنـی دل را سپــردم دست تو
یا قبـولش ڪن به جان یا پس بده بیعانه را
چشـم تو محو ڪسی من محوچشمان توام
رو بگـــردان یـا بــدوز آن نــرگــس فتـانه را
سینهام بی مهـر تو ماتمسرایی بیش نیست
ڪیعمارت میڪنی این خانهی ویرانه را؟
یا بگیر اینجان عاشق را فنایمڪن چوشمع
یـا بســوزان دفتــر عشـق مــن و پــروانه را
بــارالهــا محــرمــم با مـن غــریبـی میڪند
بـار دیگــر آشنــا ڪن بـا مــن این بـیگانه را
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.