تو مثل حاصل کارِ کمال الملکِ نقّاشی

ولی من خط خطی های کج یک آدم ناشی

تو اقیانوس آرامی، بزرگی، ژرف و بی پایان

و من هم برکه ای کوچک و یا یک حوض بی کاشی

مخدّر دارد آن چشمت، خمارم می کند گاهی

مسکّن دارد آغوشت، مگر محصول خشخاشی؟

تو سردار سپاه و من که جنگیدن نمی دانم

چه می شد بنده ات باشم و تو آقای من باشی؟

ولش کن آدمیت را، دلم پرواز می خواهد

اگر کفتر شوم، گاهی برایم دانه می پاشی؟

سونیا نوری