در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی
من سخنهای بد و نیک همه خامان این ره را شنیدستم
آن کسان را کز رسن بالا شده بر سوی بامی
پس چنان دانند کز آن بر فلک بالا برفتستند، دیدستم
در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی
همچنین هرگز نخواهم در میان بوق بیهوده دمیدن
تا بدانندم کسان اکنون رسیدستم
این شتاب خام زیبد کودکان را
می رسد زی منزل خود کاروان یک روز
از پی چه خسته کردن کاروان را ؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.